اول شهریور ۱۳۶۹ پرویز ناتلخانلری، یکی از بزرگترین دانشمندان ایرانزمین، در ۷۷ سالگی درگذشت. خانلری شاعر بزرگی نیز بود. در طریق شاعری راهی معتدل را پیش گرفت و با وجود نوگرایی، موازین کهن را هم رعایت میکرد. در میان شعرهای او که در مجموعه «ماه در مرداب» به چاپ رسیده، اشعار درخشانی چون «عقاب» به چشم میخورد. در مقام استادی دانشگاه تهران شاگردان بسیاری تربیت کرد. در بنیاد فرهنگ بیش از سیصد کتاب مهم به طبع رسانید. خانلری نماینده مجلس سنا هم شد. بعدتر به معاونت وزارت کشور رسید و مدتی بهعنوان وزیر فرهنگ خدمت کرد. طرح سپاه دانش را در همین مقام اجرا کرد. از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۵۷ یکی از معتبرترین مجلات فرهنگیادبی، یعنی مجله «سخن»، را انتشار داد و در آن مطالبی دلکش و تازه چاپ کرد. همچنین آثار محققانه ارزندهای از خود به یادگار گذاشت. بعد از انقلاب چندی گرفتار شد و به وضعی افتاد که سزاوارش نبود. اما به وساطت مرحوم مطهری خلاصی یافت. همسر خانلری، زهرا کیا، خود از زنان دانشمند این سرزمین بود. آرمان و ترانه حاصل پیوند این دو بودند. مرگ نابهنگام آرمان در کودکی لطمه جبرانناپذیری به روحیه خانلری و همسرش وارد کرد و آن دو را سخت دلشکسته و دردمند ساخت. یکی از یادگارهایی که از خانلری مانده و من دوستش دارم نامهای است که به پسرش نوشته است. بخشهایی از آن را در اینجا نقل میکنم: «اکنون که این نامه را مینویسم زمانه آبستن حادثههاست. شاید دنیا زیر و رو شود و همهچیز دگرگون گردد. این نیز ممکن است که باز زمانی روزگار چنان بماند. من نیز مانند هر پدری آرزو دارم که دوران جوانی تو به خوشی بگذرد. اما جوانی بر من خوش نگذشته است و امید ندارم که روزگار تو بهتر باشد. دوران ما عصر ننگ و فساد است و هنوز نشانهای پیدا نیست از اینکه آینده جز این باشد. سرگذشت من خون دل خوردن و دندان به جگر افشردن بود و میترسم که سرگذشت تو نیز همین باشد. شاید بر من عیب بگیری که چرا دل از وطن برنداشته و تو را به دیاری دیگر نبردهام تا در آنجا با خاطری آسودهتر به سر ببری. شاید مرا به بیهمتی متصف بکنی. راستی آن است که این عزیمت بارها از خاطرم گذشته است. اما من و تو از آن نهالها نیستیم که آسان بتوانیم ریشه از خاک خود برکنیم و در آب و هوایی دیگر نمو کنیم. پدران تو تا آنجا که من خبر دارم همه با کتاب و قلم سروکار داشتهاند، یعنی از آن طایفه بودهاند که مامورند میراث ذوق و اندیشه گذشتگان را به آیندگان بسپارند. جان و دل چنین مردمی با هزاران بند و پیوند به زمین و اهل زمین خود بسته است. از اینهمه تعلق، گسستن کار آسانی نیست…».
محمد افشینوفایی
لینک کوتاه: